توماه رابیشترازهمه دوست می داشتی
وحالا ماه هرشب
تورا به یاد من می اورد
میخواهم فراموشت کنم
اما این ماه
باهیچ دستمالی از این پنجره ها پاک نمی شود!
+
تاريخ سه شنبه 25 بهمن 1390ساعت 13 نويسنده ...
|
من چشمهایم رابستم وتوقایم شدی
من هنوز روزها را میشمارم
توپیدانمیشوی
من بازی را بلد نیستم
یاتو جرزدی!
+
تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390ساعت 12 نويسنده ...
|
گفتی می ایی/ویاداخبارهواشناسی افتادم/که لذت باران های بی هنگام را می برد/گفتی می ایی/ ویاد تمام روزهایی افتادم/که بیهوده چتر برداشته بودم.
+
تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390ساعت 12 نويسنده ...
|
شاید!
شعرهمین است
که من عاشق توباشم
وتو!
باهرکه دلت میخواهد..........
+
تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390ساعت 12 نويسنده ...
|
عادت کرده ام
کوتاه بنویسم
کوتاه بخوانم
کوتاه حرف بزنم
کوتاه نفس بکشم
تازگی ها
دارم عادت میکنم
کوتاه زندگی کنم
ویا شاید
کوتاه بمیرم
نمیدانم
فقط عادت......
+
تاريخ جمعه 21 بهمن 1390ساعت 16 نويسنده ...
|
چه سخته به کسی که دوسش داری بال وپربدی اما وقتی پرید واسه یکی دیگه بپره!
به روزها دل نبند ،روزها به فصل که میرسند رنگ عوض میکنند.
+
تاريخ سه شنبه 19 بهمن 1390ساعت 18 نويسنده ...
|
وقتی صدای خردشدنم زیرپای عابران صدای دلنشینی شد،چه فرقی میکند که روزگاری، برگ سبزکدامین درخت بودم.
+
تاريخ سه شنبه 20 بهمن 1390ساعت 21 نويسنده ...
|
قلب توکبوتر است
بالهایت از نسیم
قلب من سیاه وسنگ
قلب من شبیه...
بگذریم.
دور قلب من کشیده اند
یک ردیف سیم خاردار
پس تو احتیاط من
جلو نیا
برو کنار!
توی این جهان گنده
هیچ کس بادلم رفیق نیست
فکرمیکنی چاره ی دلی که
جوجه تیغی است ،چیست؟
مثل یک گلوله جمع میشود
جوجه تیغی دلم
نیش میزند به روح نازکم
تیغ های تیز مشکلم
راستی توجوجه تیغی دل مرا
توی قلب خود راه میدهی؟
اوگرسنه است وگمشده
توبه او پناه میدهی؟
باورت نمیشود،ولی
جوجه تیغی دلم
زود رام میشود
توفقط سلام کن
تیغ های تند وتیز او
باسلام تو تمام میشود.
(عرفان نظراهاری)
+
تاريخ سه شنبه 18 بهمن 1390ساعت 21 نويسنده ...
|
زن درحالیکه گل را از دستش میگرفت نگاه پسرک را روی کفش هایش حس کرد.چه کفش های قشنگی دارید .زن لبخند زد وگفت:برادرم برایم خریده است،دوست داشتی جای من بودی؟ پسرک بی هیچ درنگی محکم گفت:نه، ولی دوست داشتم جای برادرت بودم تامنم برای خواهرم کفش میخریدم.
+
تاريخ دو شنبه 17 بهمن 1390ساعت 23 نويسنده ...
|
این بار که از زیر داربست انگور وماه
برمی گردی
دستمالی بیاور
هیچ می دانستی
مهربانی ام دارد خاک می خورد؟
یا هیچ می دانستی
دوستت که دارم،زیباتری؟
+
تاريخ دو شنبه 17 بهمن 1390ساعت 18 نويسنده ...
|
هنور بالش خیالم
خیس لحظه ای است
که لبت مکید
شکوفه های دلم را!!
سالهاست فرورفته ام
در تنهایی خویش
واسب سرکش زمان
دلم راجاگذاشته
وسرزمین احساسم را
عنکبوت های ظفرمند یأس
سیه تاب کرده اند
اه!چقدر تو،تونبودی
تا گهواره ی اندوهم را
تکانی دهی
وچقدر،تونیستی
تاببینی
غم درچشمانم
میدرخشد زلال
ولب هایم
سرشار ازتبسمی اندوهگین
بی توجه به چشمان شوخ
که می پلکد دوروبرش
ساکت تر ازهمیشه
هنوز بالش خیالم
خیس لحظه ی توست
ووجودت مثل طوفانی
که نفس،نفس میزند
میان باغ انتظار
فریادمیکند
برگ ها از تپش خواهند ایستاد.
+
تاريخ دو شنبه 17 بهمن 1390ساعت 17 نويسنده ...
|
وقتی قلبهایمان کوچکتراز غصه هایمان میشود ،وقتی نمیتوانیم اشکهایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم و بغضهایمان پشت سرهم میشکنند،وقتی احساس میکنیم بدبختی هابیشتراز سهممان است ورنجها بیشتراز صبرمان ،وقتی امیدها ته میکشد وانتظارهابه سرنمیرسد،وقتی طاقتمان طاق میشود وتحملمان تمام.
ان وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم ومطمئنیم که تو،فقط تویی که کمکمان میکنی.......
+
تاريخ دو شنبه 17 بهمن 1390ساعت 11 نويسنده ...
|
سلام به خودم واونایکه دارن این مطلبو میخونن .میخوام ... بمونم ویه شروع دوباره داشته باشم تاچن روز پیش همینجاوب داشتم خیلیم پربازدید بودکلی دوست پیداکرده بودم ولی یه اتفاقی افتادکه دیگه دلم نمیخواست اون وب برقرار باشه این شد که دوباره شروع کردم بایه ادرس جدید امیدوارم باز بتونم دوستای خوب پیداکنم
+
تاريخ دو شنبه 17 بهمن 1390ساعت 11 نويسنده ...
|